عسل بانوعسل بانو، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه سن داره

عسل بانوی نانا

خاطرات 24مرداد شب مهمونی عسلی

1393/5/26 2:50
نویسنده : مامانیش
558 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترکوچولوم .مامان ماشالاله این روزاتامیتونی داری من واذیت میکنی غمگینروزای اول باخودم میگفتم خدایا این بچه چقدساکته امانگوفلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزهچشمکهزارماشالاه پیش کسی هم که آروم وقرار نداری وفوق العاده عاشق سکوتی واسه خوابیدنتمحبتالانم توبغلم خوابیدی منه بدبخت تونستم بیام خاطراتت وثبت کنم خندونکخلاصه اصل کاری روبگم هم شمابری تورختت هم مامان خانوم یه چرتی بزنه .دیشب مهمون داشتیم همکارای بابایی بودن خونه خودمون چون گنجایش 15نفرمهمون زن ومرد ونداشت رفتیم خونه آقاجون اینااونجاشمادخمل خوبی بودی من وبابایی تونستیم شام ومخلفات وآماده کنیم نفسمبوسهمه چیزفوق العاده پیش رفت خداروشکرتشویقخلاصه شب خوبی بود،ای خاله هادست زدن وهوراااکشیدن توهم که بیخیالش ،راستی یه دوست تپل وهم گیرت اومد،تبسم دخترخاله زهره عزیزم خییییییلی دوستت داشت چون بالشت خوشکلت وگوجه یی کردتعجبواماخسته کننده امروزهم نوبت بهداشت داشتی امامن توان بردنت ونداشتم قرارفرداصبح بریم، راستی کادوهم یه گوشوارخوشکل وپول گیرت اومد نگران نباش همش ونگه داشتم برات نفسکراضیدیگه بریییم مامان که داری شلوغ بازی درمیاری الان باباروبیدارمیکنی راستی عکسای جدیدتم میزارم مامانی الهی قربونت برم که این روزاچقدزودمیگذره ومن فقط میتونم چندتاعکس ازتوخوشکل داشته باشم دلم میخوادتک تک لحظه هات وثبت کنم اماخییییلی شلوغ میکنی و نمیزاری.شبت عسلی عسل بانووومبوس

پسندها (4)

نظرات (0)