عسل بانوعسل بانو، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه سن داره

عسل بانوی نانا

خاطرات عسل بانو20مرداد93

1393/5/20 19:47
نویسنده : مامانیش
471 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزکم شیرین عسلم خیلی دوست دارم مامان جون.محبت این روزادیگه داری شیطون میشی واذیتم میکنی راضیعسلی دیشب ازساعت2شب تاساعت 9صبح بیداربودی ومنم پات نشسته بودم صبح دیگه کلم داشت میترکیدزنگ زدم عمه لطیفه اومدشیرت ودادم وگفتم دیگه تحویل توعمش تامن یه نمه استراحت کنم ،بعداز10دقیقه شماصدات بلندشدتعجبمیدونی چراچون گشنت بوداساسیخندونک البته ناگفته نماندمامانی ،دیروزعصری هم مامان جون حمومت داده بودتخت خوابیده بودی بخاطرهمین شب من واذیت کردی حالاببینم امشب چیکارمیکنی بامن بیچاره سوتامیدوارم راحت بخوابی.امروزعمه راحله ازمشهدبرگشته حتمایه سرمیادطرفت، مامان جونم که همش سفارش میکنه عسل سرمانخوره، مامانی نه سرمابخوری که مامان جونت من ومیکشهترسو.اتفاق خاصی نیفتاده جووونم، راستی ی یتعجب یه چیزی یادم اومدعموصادق که تازه برگشته بودیه سراومدپیش دخملم وبعدرفت خونه بابابزگیناروستا،چون این روزهاموقع برداشت محصولات مامان جون همه اونجاجمع هستن منم پارسال بودماولی امسال نیستم ایشالاه سال آینده باشماگل دخترمیریم عزیزم.بابایی نیستش الان سرکاره شماهم راحت خوابیدی ظهری اومدگفت وااای دخملم چه تغییرکرده ماشالاه گفتم چی ی ی ی توهمین 8ساعت بعدش توگریه کردی گفت نههه همون دخترخودمهقه قهه من برم اماده شم واسه نمازعزیزم دوست دااارم یه دنیابووووس فعلامامانی

پسندها (4)

نظرات (1)

fatima
22 مرداد 93 15:18
سلام عزیزم. وبلاگت خیلی قشنگه، من که خیلی خوشم اومد. دختر نازی داری خدا حفظش کنه... لطفا به وبلاگ من هم سر بزنید و نظر بدید. خوشحال میشم اگه بیای منتظرتونم.......